سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

داب يعني دالي

نه به اينكه بعضي موقع تنبليم ميشه و حسش نيست هر صد سال يكبار چيزي نمي نويسم نه به الان كه افتادم رو مود نوشتن. يه چند وقتي جيگر مامان و قلب بابا كلمه دالي رو ياد گرفته البته ميگه داب يعني دالي،فداش بشم هرجا ميريم تو مغازه ،فروشگاه و... مي خواد با آدما بازي كنه و داب داب راه ميندازه،عسلم انقدر خوشرو و مهربونه كه همه غريبه ها دوستش دارن و و سريع با هم ارتباط برقرا مي كنه. پريشب تو داروخانه منتظر بودم يه خانمه نشسته بود به علي گفته سلام خوشگله،علي هم در جواب گفت للام يعني سلام.  
5 دی 1390

اسكن تمام مدارك علي

جمعه از صبح تا عصر درگير اسكن كردن عكساي آتليه علي،عكساي عروسي خودم وبابايي علي،عكساي ني ني گولويي هاي من و بابايي و جاي شيرين تر هم ،عكساي سونوي علي يعني از از هفته هشتمش تا هفته قبل از به دنيا اومدنش.عكس سه بعديش هم كه تقريباً چهرش توش مشخصه هم اسكن كردم خيلي جالب شده.آزمايشاي زرديش و...رو هم اسكن كردم تا وقتي بزرگ شد ببينه چقدر دوستش داشتيم(داريم و خواهيم داشت) علي بركت خونه ماست
5 دی 1390

دكتر حفيظي

يه چند روزي مي شد كه علي سرفه مي كرد و بنا به دستور بزرگان خانواده(بابابزرگاش،كه خيلي رو علي حساسن)تصميم گرفتيم ببريمش دكتر،و چه دكتر بهتر از دكتر حفيظي كه به خواست خدا دستش خوبه(آخه مانزديك 8تا متخصصو فوق تخصص اطفال علي رو برديم و هيچكدوم مثل دكتر حفيظي مسلط نبودن) خلاصه كه ما ساعت6اونجا بوديم ولي از بس شلوغ بود ساعت8.30 موفق شديم بريم داخل.عليرغم شلوغي دكتر نهايت دقت و وقت لازم رو براي مريضاش مي ذاره.خلاصه كه ازش خواستيم پرونده براي علي تشكيل بده تا رشدش زير نظر دكتر باشه.يه برنامه غذايي مفصل هم نوشت كه براي علي اجرا كنيم كه مهمترينش اين بود كه علي تپلو ديگه فقط يه وعده صبح و يه وعده شب اجازه خوردن شير خشك رو دارن.هر روز هم بايد يه عد...
5 دی 1390

تمرين راه رفتن

علي مامان جديداً خودش علاقه مند به راه رفتن شده و با خودش تمرين مي كنه.امروز كفشاشو پاش كردم  اوردمش سر كار تا مامان بزرگ خوبش بره جايي(آخه همه زحمتاي علي با مامان بزرگ مهربونشه و اونه كه از علي مراقبت مي كنه،خدا حفظش كنه)،خلاصه كه با خودم آوردمش اينجا  ولي گل پسرم اونقد سروصدا به همراه تمرين آواز كرد كه مدير عامل شركت دستور دادن كه بيرونش كنيم ،منم مجبور شدم بدم عموييش تا با خودش ببردش. راستي گل پسر باهوشم گوشي تلفنو مي گيره دستش و مي گه الو سلام(يه 10 روزي ميشه كه ياد گرفته)  
5 دی 1390